کوروشکوروش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دلنوشته های مامان برای کوروش

شیطنت های دو سالگی

هو سلام پسر عزیز و ناز من  این روزهای با تو بودن فقط هیجان و خنده و بازی ست. شیرین کاری های تو همراه با ذوق کردنای من و بابایی. مخصوصا لهجه قشنگت خیلی برامون جالبه. آیه مامان...؟ اینجوریه؟... آیه؟... یعنی آره مامان؟ و این مامان آخرشو یه جوری می کشی که هر کی ندونه فکر می کنه ما شمال تهران زندگی می کنیم و همه مون هم همین طوری صحبت می کنیم  دو روز پیش با مامان جون رفته بودی خرید. تو میوه فروشی که رفتین سریع گفتی اینجا خوب نیست بریم بیرون. بعد هم که مامان جون خریدشو کرده رفتین سوپری. اونجا گفتی مامان جون کیک دارن؟ آیه؟ کیک بخر یم؟؟؟ این اخرشو چنان کشیدی که مغازه داره یهو نگاه کرده گفته این بچه مال کجاست؟؟؟  خیلی...
14 آذر 1394

کوروش مستقل

هو پسر قشنگ من سلام عزیزم این روزها غرق در شور و هیجان کارهای جدید توام. تو خونه کلی با هم بازی می کنیم و کیف می کنیم. تقریبا دو هفته ای میشه که از شیر گرفتمت و سه روزه که از پوشک. تو همون روز اول گفتی جیش!!! یعنی اینقدر هیجان زده شدم که حد نداره. اینقدر قربون صدقه ت میرم و بوست می کنم که کلی ذوق زده میشی و با یه لبخند فاتحانه مبهم روی لبت به من نگاه می کنی و لبخند می زنی مثل اینکه تو هم به خودت افتخار می کنی. گاهی خودت محکم واسه خودت دست می زنی یا خیلی دقیق سرک می کشی ببینی بابا هم حتما داره برات دست می زنه یا نه.روز اول و دوم سه چهار باری شد که اشتباهی شلوارتو خیس کردی ولی از بعد از ظهر روز اول به بعد راحت می گفتی مامان جیش... و...
18 خرداد 1394

برای آینده ...

هو پسرم سلام عزیز دلم الان که دارم می نویسم شما 1 سال و 8 ماه و نیم داری. الان مثل یه فرشته کوچیک و قشنگ آروم گرفتی خوابیدی، وقتی هم که بیداری در حال کشف مداومی. الان می تونی از 1 تا 10 بشمری، رنگ های سیاه، سفید، آبی، سبز، قرمز و بنفش رو تشخیص میدی. سعی می کنی روابط بین چیزها رو درک کنی.. مثلا وقتی همه خونه بابا جون نشستیم یه نگاهی می کنی و اشاره می کنی به بابای خودت و میگی: بابا... بعد به بابا جون و باز میگی: بابا... یا به من و به مامان جون و با اشاره به هر کدوم مون هی تکرار می کنی: مامان... مامان... هر چی که می بینی بلافاصله اول رنگشو میگی.. برات جالب شده... از نظر حرکتی که همش در حال آرتیست بازی هستی، روی دسته مبل می شینی، روی ...
22 فروردين 1394

کوروش همیشه شاد..

سلام پسر قشنگم امروز حس کردم که کتاب بدنم کم شده  به نظرم کتاب کم می خونم. فکرشو که می کنم می بینم چندین ساله درست و حسابی کتاب نخوندم. منظورم کتابای غیر درسیه. از اونا که واسه دل خودت می خونی و کیفشو می بری. حالت خوب میشه. هر چی خوندم یا واسه کنکور بوده یا بعد کنکور کتابای درسی بوده. می خوام یکم بی خیال درسا بشم و بچسبم به دلم. نظرت چیه؟ احساس می کنم کتاب که نمی خونم دل مرده میشم. نه فقط کتاب. فیلم خوب، شعر خوب، دوست خوب، جای خوب... همه اینا حال آدمو خوب می کنند. باید بیشتر به خودم برسم.    شما که حالت خیلی خوبه مامان. همش در حال بازی و خنده و شیطنتی. منم تمرین می کنم که در مقابل شیطنت هات صبور باشم و تا جایی که آسیبی ...
23 اسفند 1393

خودتو نفروش

هو از کسایی که تلاش می کنند خودشونو به آدمای قدرتمند وصل کنند خوشم نمیاد. هر جا می بیننشون دور و برشون می پلکن. ماشین شونو اگه لازم داشته باشند بهشون قرض میدن. واسشون کارای بزرگ انجام میدن تا یه جورایی ایجاد دین کنند. بهشون احترام زیاد میذارن. قربون صدقه بچه هاشون میرن. تو مهمونی ها و مجلساشون اولین کسانی که دعوت می کنند اونان. اونم با خانواده حتی وقتی هیچ نسبتی باهاشون ندارن. خوش خدمتی می کنند و خیلی چیزای دیگه... نه اینکه خودشون هیچی نباشن. ولی طرفدار این دیدگاه اند که هر چی قوی تر بهتر. شاید می ترسن که کسی، چیزی، داشته هاشون و تصویرشون پیش دیگران و ... رو تهدید کنه. از این آدما بدم میاد. یه جوری میشم وقتی می بینمشون. ماسک ساختگی که ...
15 دی 1393

زندگی سلام!

هو دیشب بارون خوبی بارید و الان که عصر روز بعدشه هوا عین سیزده به در شده. از این جا که من رو مبل نشستم و پاهامو دراز کردم و دارم از لابلای پنجره باز روبروم، بیرونو نگاه می کنم، دورترها، پسر همسایه داره رو پشت بوم کبوتر بازی می کنه و لابد خیلی هم کیف می کنه. نه از کفتر بازی که از رو پشت بوم بودن و نگاه کردن به آسمون و البته دیدن پرواز کبوترای دست آموزش. یه لحظه بهش غبطه خوردم. اینم یه جور زندگیه شاید... نگاهمون رو قشنگ کنیم خیلی چیزا تغییر می کنن. باید خودمو و زندگی رو پیدا کنم. هر چند موفقیت قشنگ باشه هر چند آرزوها تمومی ندارن و رسیدن بهشون آدمو شاد و راضی می کنه ولی اگه زندگی نباشه، لحظاتی که توش بتونی نفس بکشی، شاد باشی و ...
13 دی 1393

کوروش خان

سلام عزیز دل مامان. دیروز شما 17 ماهت تموم شد و یه ماه دیگه هم 1 سال و نیمت تموم میشه. خیلی زود گذشت مامان. نه؟ از این به بعد باید سال ها رو یکی یکی بشمرم و بگم حالا کوروش دو سالش تموم شد حالا سه سالش تموم شد حالا... نمی دونم تا کی زنده باشم عزیزم که سال های عمر قشنگت رو نظاره گر باشم. تا کی می تونم بشمرمشون. دلم می خواد تا هر وقت که بودم و بودی زندگیت پر از آرامش، شادی، سلامتی، خوبی به دیگران و عاقبت به خیری واسه خودت باشه عزیزم...  این روزا طبق معمول جز شیطنت کار دیگه ای نداری. قدت خوب داره بلند میشه. از یک سالگی به این ور هر ماه یک سانتی متر بلند شدی و وزنت هم دقیقا مطابق با جدول بهداشت داره پیش میره.  چند تا عکس خوشگل ازت...
7 دی 1393