گل من در بهار
سلام پسرم.
این روزها همه جای شهر بوی اقاقیا میده. مخصوصا فضای سبز دانشگاه رو خیلی دوست دارم. خیلی خوش بو و قشنگ شده. پر از گل. هوا هم که خنک و عالی...
ولی پسرم کارای مامان از همیشه بیشتره. نزدیک به انتهای ترمه و نه تنها امتحانای ترم پیش که ندادیم مونده بلکه تکالیف این ترم هم هست. همه تلاشم اینه که بتونم با تمام مشغله ای که دارم خودمو به کارا و تکالیفم برسونم. فشار زیادی رومه. حتی بابایی هم داره بهم کمک می کنه. بابا واسه پروژه هایی که می خوام انجام بدم نرم افزار طراحی می کنه و دو تایی حسابی مشغولیم. ولی تو پسر ناز من از همیشه شیرین تر و آقا تر شدی. الان که دارم می نویسم تو 9 ماه و 15 روز داری. کارایی که می کنی اینه که به راحتی می ایستی و حتی از هفته پیش دو سه قدم هم برمی داری. ولی یکم می ترسی... دیگه اینکه کلمات "گل" ، "توپ"، "بابا"، "ماما"، "جیز" رو به راحتی میگی ولی زیاد استفاده نمی کنی. بعضی وقتا. پسر خوشکل من فقط هنوز دندون درنیاوردی... پاهات همش می سوزن ولی این مرواریدای قشنگ تو درنمیان که نمیان. البته لثه هات حسابی محکمه. فکر کنم از دندون محکمتر چون به راحتی یه سری چیزا مثل نون پنیر و موز و انواع غذاها رو باهاشون می خوری و نرم می کنی.
اینقدر کارام زیاد بود و وقتم کم که دیدم باید یه فکری بکنم. شما که بدجور عاشق خاله فرشته ای و اون هم که تو این یه ماه مونده به کنکور حسابی درگیر خوندن درساشه. وقتی میری اونجا چهار دست و پا به همه اتاقا سرک می کشی و خاله رو پیدا می کنی. بعد هم که دیگه ولش نمی کنی. این بود که یه ماهی هست که به جای اینکه شما رو ببریم خونه مامان جون، مامان جون میاد اینجا تا خاله این یه ماه رو هم بگذرونه. با وجود اینکه سه روز در هفته رو مامان پیشته ولی روزایی که خودم خونه م و باید به درسام برسم دیگه شما از من جدا نمیشی. چون تو خونه تنهاییم و می خوای حتما با یکی بازی کنی. من که عاشق بازی کردن با تو و بالا انداختن و قلقلک دادنتم. تو هم حسابی کیف می کنی. ولی عزیز دلم از صبح تا غروب نمی رسم این کار رو بکنم. مجبورم یه کمی هم به کارای خونه یادرسا برسم. این بود که بهتر دیدیم یه نفر رو به عنوان پرستار بگیریم تا دو روزی در هفته بیاد و هم با تو بازی کنه و مواظبت باشه و هم بعضی کارای خونه رو انجام بده. ناهید خانوم شنبه ها و یکشنبه ها میاد. و از همون روز اول تو حسابی باهاش دوست شدی. خیلی هم مهربونه. خودش یه نوه داره و رابطه ش با بچه ها خیلی خوبه. خودم هم خونه م و همین که صدات بلند میشه میام بغلت می کنم و اگه خواسته باشی بهت شیر میدم. یا اگه حوصله ت سر رفته باشی باهات بازی می کنم.
راستشو بخوای خیلی خسته م. از طرفی به خاطر سر کار نرفتن عذاب وجدان هم دارم. از یه طرف دیگه تو هنوز خیلی کوچولویی و درسام هم زیاده. فعلا نهایتا می تونم طرح هایی که تعریف کردم رو به یه جایی برسونم. خدا بزرگه. یه کم که بگذره و درسای من سبکتر بشه اوضاع هم بهتر میشه.
راستی عزیزم ، دختر داییت هم به دنیا اومد. 9 اردیبهشت. تا الان دیگه 15 روزی داره. ارنیکا خانوم.
الان دیگه باید برم به بقیه کارام برسم پسر قشنگم.