کوروشکوروش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

دلنوشته های مامان برای کوروش

رهایی

1395/4/24 12:52
نویسنده :
484 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگم،...

مدتیه که مشاوره و مشاوره گروهی میرم. اولاش خیلی سخت بود مامانی.. زیاد رنج کشیدم تا تونستم خیلی چیزا رو تو گذشته م قبول کنم و تصمیم به تغییر خودم بگیرم. هنوز هم تموم نشده... ولی همین که می دونم تو مسیر بهبود خودم هستم برام آرامش بخشه. مطالعه رو هم به برنامه های قبلی مون اضافه کردیم. من و بابا تلاش می کنیم که آدمای آگاه تری باشیم. آگاه بودن بهتر از خوب بودنه عزیزم. لازم نیست همیشه خوب باشی. باید واقعی باشی. همونی که هستی... سعی نکنی عصبانی نشی، نترسی یا همیشه بخشنده باشی. گاهی خودخواه باش... هر چه که اون موقع هستی رو به واقع نشون بده. این شجاعت میخواد. تصمیم داریم شجاع باشیم... الکی همدیگه یا تو رو تایید نکنیم... تظاهر به خوشبختی نکنیم... بلکه برای چیزهایی که نیاز به تغییر دارند تلاش کنیم و برای این کار جسارت داشته باشیم

باید حساس باشی... روی غصه هات، ترس ها و نگرانی هات برای حال و آینده... باید ریشه شون رو پیدا کنی و بعد از اونچه که می بینی وحشت نکنی. نترسی که حقارت ها و رنج های خودتو ببینی. آنچه دفن کرده بودی رو دوباره باز کنی. اجزای وجودت رو به آگاهی خودت بیاری، نگاهشون کنی، یادت بیاد که چی شده و ...؟ خیلی سخته... رنج داره... ولی شیرینی آگاهی به همه اینها می ارزه. 

تو مسیر آرامش که باشی آرامش خودش میاد. هدفی وجود نداره، تنها مسیر هست. یه راه طولانی شاید تا آخر عمر ... 

 

با این همه ستاره پس چرا روشن نمی شود این لحظه.. 

این تاریک راه راه ... این چراغ بی رنگ...

این مجسمه بدون سر... این خاک زنده.. که هنوز .. هرشب.. ارواح سواران بسیاری بر آن به تاخت می تازند و به صبح نرسیده فرو می افتند... 

چه کسی دستش به افتاب خواهد رسید و از بالای تپه برای ما دست تکان خواهد داد؟ امشب خدا درون کدام مان حلول خواهد کرد؟

می خواهم ببوسمت و از ورای این کلمات ژنده در آغوشت گم شوم...

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)