عمق زندگی
پسر خوب من سلام.
الان که دارم اینا رو می نویسم تو داری جیغ می کشی.. نه یکی نه دو تا یکسره...........! کوتاه هم نمیای. دوست داری که جیغ بزنی. جیغ می زنی و کیف می کنی. اینقدر بلند که یه روز ظهر از شدت جیغ های شما سردرد شدم و تا شب هم هر کار کردم خوب نشد.
تو روروئکت هستی و غذات رو هم خوردی. برنج پخته شده با آب گوشت+ ماست. حالا هم شروع کردی به تمرین صدا و صاف کردن حنجره. مامانم هم کلی باهات کیف می کنه.
دیشب همش تو فکر تو بودم. اینکه باید چکار کنم؟ می ترسم که ترس ها، کمبودها، خود کم بینی ها و کلا هر آنچه در وجودم زائده رو ناخودآگاه به تو منتقل کنم. نگران تو ام مامان.
نمی خوام ناخودآگاه به خاطر خوشایند دیگران، دعوا که هیچی حتی اخم هم بهت بکنم. نمی خوام ناخواسته غرورت رو بشکنم. نگران کم صبری خودمم. نکنه کم بیارم یه وقتی! وقتی تو اینقدر شاد و سرحال سروصدا می کنی.. جیغ می کشی.. بازی می کنی و همه چی رو به هم می کوبی و پرت می کنی.. آیا میشه چیزی بهت گفت؟ آیا دیگه هیچ وقت پیش میاد که این همه انرژی رو یه جا اینطور بی خیال رها کنی؟.. شک دارم..
باید نگران خودم هم باشم. کی می خوام شروع به پاکسازی کنم؟ راستش حتی درست نمی دونم که چمه. ولی ایراد زیاده. تو موقعیت ها متوجهشون میشم. همیشه یه کار دیگه اولویت داشته. کی میخوام به کیفیت زندگیم برسم. به چگونه بودنم برسم؟ به شاد بودن بدون دغدغه کارهای عقب افتاده.. به انجام کارهای خونه بدون نگرانی رسیدن مهمون.. به یه تفریح خانوادگی سه نفره بدون فکر پروپوزالی که باید زودتر ارائه ش کنم وقتی که خودم واسش ددلاین تعیین کردم! به فکر نکردن به آینده..
دوست دارم رمان بخونم. دوست دارم واسه جشن تولد کوروش تو یه مرکز نگهداری از کودکان سرطانی فکر کنم و واسش نقشه بکشم. دوست دارم با هادی به کارگاه "چگونه با کودکم سخن بگویم" یا "حفظ یک رابطه عاشقانه" برم. دوست دارم مهمونی هایی بگیرم که توش یه روانشناس بیاد و صحبت کنه به جای اینکه یکی روضه بخونه. دوست دارم دوستای جدید و خوب پیدا کنم. آیا میشه؟.. دلم بدجوری دوست می خواد..
پرمشغله م و گرفتار.. بعد از 5 سال که از اتمام درسم گذشته دو بار کنکور شرکت کردم و در سال دوم قبول شدم. حالا هم باید یه جای خوب هیئت علمی بشم ولی رزومه پرباری ندارم و به همین خاطر باید خیلی تلاش کنم... اینا فکرایی هست که با خودم می کنم و الان اینجام. دیگران به من میگن تو یه مامان نمونه ای . هم زندگی و خونه داری و شوهر، هم بچه کوچیک و تغذیه منحصرا با شیر مادر تا 6 ماهگی با وجود کلاس و دانشگاه و هم آموزش خوندن به بچه به این کوچیکی و تمرین و ... وبلاگ هم که واسه کوروش درست کردی. ولی اینا سطحه. من می خوام به زندگیم عمق بدم.
سال دیگه کارام سبکتر میشه. دیگه کلاس ندارم. ولی سئوال اصلی من سرجاشه. چطور به زندگیم عمق بدم و ازش لذت ببرم در عین حال به کارای لازم دیگه هم برسم؟ یا برعکس، چطور به کارای لازم برسم و عقب نیفتم و درعین حال دچار روزمرگی نشم...؟؟؟
کی می دونه؟؟؟