کوروشکوروش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

دلنوشته های مامان برای کوروش

اکتشافات

1392/8/25 1:49
نویسنده :
444 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوروشم. خوبی مامان؟ الان که دارم می نویسم تو خیلی آروم خوابیدی. البته ما هم خیلی تلاش می کنیم که سر و صدا نکنیم تا بیدار نشی. آخه تو  خیلی دوست داری دمر بخوابی. وقتی دمر می ذارمت تحت هیچ شرایطی و با هیچ صدایی بیدار نمیشی جز اینکه هر از گاهی سرتو می چرخونی و  خستگی گردنتو می گیری ولی شنیدم که این جور خوابیدن خوب نیست و ممکنه به قلبت فشار بیاره .دارم سعی می کنم بر خلاف میلت به رو بخوابونمت. البته این جوری خوابت خیلی عمیق نیست و با هر صدایی ممکنه بیدار بشی.

بگذریم عزیزم... الان دیگه سه ماه و نیم داری. وزنت هم ٧.٥ کیلو شده. دیگه سنگین شدی مامان. خیلی هم کنجکاو البته. از دو ماه و نیمگی همه رو می شناختی ولی واکنش واضحی نشون نمی دادی جز اینکه به کسی که باهاش غریبی می کردی نگاه نمی کردی و فقط چشمت دنبال من یا بابا یا کسی بود که می شناختیش مثلا مامان جون. ولی هنوز سه ماهت تموم نشده بود که یه روز دادمت بغل خانم صاحبخونه مون یعنی خانم عسکری. همین که رفتی بغلش زدی زیر گریه و همش به من نگاه می کردی. وقتی هم که گرفتمت چشم از اون برنمی داشتی. خانم عسکری کلی تعجب کرد. گفت مگه این فسقلی می شناسه؟؟؟

بله عزیزم. تو یه همچین نی نی زرنگی هستی!

هفته گذشته پاهاتو کشف کردی. چنان برات جالب بود که فکر کنم  در حالت خوابیده یه ٥ دقیقه ای پاهاتو بالا گرفته بودی و چشم ازشون برنمی داشتی. انگشتاتو تکون می دادی و باز نگاهشون می کردی وقتی در همون حالت جوراب پات کردم که دیگه داشتی شاخ در می آوردی. اینقدر این کارات واسه من و هادی جالب بود که مدتها نشسته بودیم و فقط به تو نگاه می کردیم و هی ازت فیلم می گرفتیم. از اون روز هر وقت اون جورابای باب اسفنجیت رو می بینی میخکوب میشی. و وقتی میارمشون جلوت هیجان زده میشی و تلاش می کنی که بگیریشون.

البته دسترسیت بد نیست ولی قطعا هنوز دقیق نیست. گاهی موفق میشی که به چیزی که جلوته دست بزنی گاهی هم نه. ولی تلاشت تحسین برانگیزه مامان جون. همین که دستت بهش می رسه اولین کاری که می کنی باز کردن دهنته تا بذاریش تو دهنت و اینجوری شناساییش کنی. گاهی هم که موفق به گرفتن شی مزبور نمیشی کلافه میشی و دهنتو همین جوری میاری جلو تا میانبر بزنی و از راه دور شناساییش کنی. وقتی هم که مینشونیمت دور تا دورتو نگاه می کنی. هر کی رد بشه سرتو میچرخونی، هر صدایی که بیاد بلافاصله برمی گردی و گوش می کنی. هر کی حرف بزنه فکر می کنی با شماست. زود برمی گردی و زل می زنی نگاهش می کنی...

قربون کنجکاوی هات بشم عزیزم.

 

 

 

 

و اما بابایی...

امان از دست بابایی که اینقدر حساسه.

کارش اینه که موقعی که تو می خوابی دور تا دورتو بالش بچینه تا یه وقت از نمی دونم کجا سوز نیاد و تو سرما نخوری....!

 

موقع بیرون رفتن حسابی لای پتو می پیچدت niniweblog.com   وقتی تو خونه ایم همش بخاری رو زیاد می کنه... آروغت رو شخصا میگیره. کنترل می کنه که آیا قطره آ.د خوردی یا نه؟ اگه نخورده باشی باز هم خودش شخصا درحین شیر خوردنت با قطره چکون این قطره کذایی و بسیار بدمزه رو به خوردت می ده.

دستش درد نکنه که خیلی واسم کمکه. و اما تو نی نی باهوش حسابی بابا رو میشناسی وقتی باهات بازی می کنه تقریبا قهقهه می زنی مامان.

بابا خیلی مهربونه. قدرشو بدون پسر نازم.  niniweblog.com

 

 

در این گیر و دار درسا و کارا دلم نیومد این کارای جدیدتو اینجا ننویسم مامانی. خیلی دوستت داریم پسر نازم. عاشقتیم.

 

از وقتی تو اومدی زندگی مون یه حال و هوای دیگه گرفته. به قول مامان آناهل رنگی تر شده. مخصوصا با یه نی نی با چشمای رنگی...

 niniweblog.com

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (6)

هادی
25 آبان 92 1:41
زندگیه .. جوووونه .. نفسه .. کوروش . عشقه .. عشقه بابا و مامانش. عزیزم از الان گاهی که لحظه ای توی جای خودت تنهات میزاریم که سه چهار متر اونور تر یه کاری تو خونه انجام بدیم، با اینکه هواتو داریم بعضی وقتا شدیدا احساس تنهایی میکنی و به شدت میزنی زیر گریه. نمیدونم این جور وقتا چه فکر یا احساسی میکنی که اوجوری گریه میکنی . ولی می خوام وقتی بزرگ شدی و این نوشته هارو میخونی بدونی و با تمام وجودت باور کنی که هیچ وقت تنهات نمیزاریم ... همیشه پشتیبانت میمونیم. آره عزیزم.هیچ وقت فکر نکن که ممکنه تنهات بذاریم. عاشقتیم
هادی
25 آبان 92 1:44
از مامان نرگس هم بسیار ممنونم که با حوصله، این عکس ها و مطالب قشنگ رو تو وبلاگت میزاره. خواهش می کنم عزیزم.
mamani
25 آبان 92 20:01
مرسی عزیزم. اره تو عکس اولی اون دستاشه اولا اروم بود ولی بعدنا دیگه خیلی شیطون شد و هنوزم هست منم یه ذره دیگه مثل شما میشم و وقت سر خاروندنم پیدا نمیکنم چه برسه به کیک درست کردن الانا دیگه از بیکاری و بی حوصلگی زدیم به این خط البته کیکایی که من درست میکنم وقت زیادی نمیبرن. شمام هروقت بابایی خونست بچه رو بدید به اونو خودتون یه کیک ساده و خوشمزه درست کنید نی نیتونم میبوسم. کدومتون چشماتون رنگیه خوش به حالتون منم لینکت کردم مرسی مامانی که اومدی. کوروش هم تو دل من خیلی شیطون بود. الان خدارو شکر بجه بدی نیست. البته اگه چشمش نکنم من و باباش هر دوتا چشمامون عسلیه. ولی کوروش چشماش به آبی می زنه. البته نمی دونم می مونه یانه؟ انشالله یه نی نی سالم و خوش اخلاق به دنیا بیاری. باور کن بقیه ش مهم نیست.
lمامان نسرین
26 آبان 92 0:09
سلام عزیزم مرسی که به ما سر زدی و نظر دادی لباسای صدرا رو از کربلا براش اورده بودن. پسر نازی داری هزار ماشالله خدا حفظش کنه . ایشالله که کوروش کوچولو زودی خوب بشه. ممنون خانومی. خواهش می کنم. لطف داری.
مامان نرگس
27 آبان 92 20:24
کوچولوی خاله چه باهوشه هزار ماشاله خیلی هم ناز و خوشگله..عزیزمییییییی قدر این لحظه ها رو بدون نرگس جون. بچه ها خیلی زود بزرگ میشن ..................... آره مامان نرگس. درست میگی . همین الان هم از سرعت بزرگ شدنش در تعجبم.
مامانی
29 آبان 92 10:13
سلام مامان کوروش پس کجایی، عکس از نی نی خوشملت بذار اخه ما دلمون تنگیده واس جوجوتون ..... مرسی عزیزم. باشه حتما. پسر گلت چطوره؟