کوروشکوروش، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

دلنوشته های مامان برای کوروش

برای آینده ...

هو پسرم سلام عزیز دلم الان که دارم می نویسم شما 1 سال و 8 ماه و نیم داری. الان مثل یه فرشته کوچیک و قشنگ آروم گرفتی خوابیدی، وقتی هم که بیداری در حال کشف مداومی. الان می تونی از 1 تا 10 بشمری، رنگ های سیاه، سفید، آبی، سبز، قرمز و بنفش رو تشخیص میدی. سعی می کنی روابط بین چیزها رو درک کنی.. مثلا وقتی همه خونه بابا جون نشستیم یه نگاهی می کنی و اشاره می کنی به بابای خودت و میگی: بابا... بعد به بابا جون و باز میگی: بابا... یا به من و به مامان جون و با اشاره به هر کدوم مون هی تکرار می کنی: مامان... مامان... هر چی که می بینی بلافاصله اول رنگشو میگی.. برات جالب شده... از نظر حرکتی که همش در حال آرتیست بازی هستی، روی دسته مبل می شینی، روی ...
22 فروردين 1394

کوروش همیشه شاد..

سلام پسر قشنگم امروز حس کردم که کتاب بدنم کم شده  به نظرم کتاب کم می خونم. فکرشو که می کنم می بینم چندین ساله درست و حسابی کتاب نخوندم. منظورم کتابای غیر درسیه. از اونا که واسه دل خودت می خونی و کیفشو می بری. حالت خوب میشه. هر چی خوندم یا واسه کنکور بوده یا بعد کنکور کتابای درسی بوده. می خوام یکم بی خیال درسا بشم و بچسبم به دلم. نظرت چیه؟ احساس می کنم کتاب که نمی خونم دل مرده میشم. نه فقط کتاب. فیلم خوب، شعر خوب، دوست خوب، جای خوب... همه اینا حال آدمو خوب می کنند. باید بیشتر به خودم برسم.    شما که حالت خیلی خوبه مامان. همش در حال بازی و خنده و شیطنتی. منم تمرین می کنم که در مقابل شیطنت هات صبور باشم و تا جایی که آسیبی ...
23 اسفند 1393

خودتو نفروش

هو از کسایی که تلاش می کنند خودشونو به آدمای قدرتمند وصل کنند خوشم نمیاد. هر جا می بیننشون دور و برشون می پلکن. ماشین شونو اگه لازم داشته باشند بهشون قرض میدن. واسشون کارای بزرگ انجام میدن تا یه جورایی ایجاد دین کنند. بهشون احترام زیاد میذارن. قربون صدقه بچه هاشون میرن. تو مهمونی ها و مجلساشون اولین کسانی که دعوت می کنند اونان. اونم با خانواده حتی وقتی هیچ نسبتی باهاشون ندارن. خوش خدمتی می کنند و خیلی چیزای دیگه... نه اینکه خودشون هیچی نباشن. ولی طرفدار این دیدگاه اند که هر چی قوی تر بهتر. شاید می ترسن که کسی، چیزی، داشته هاشون و تصویرشون پیش دیگران و ... رو تهدید کنه. از این آدما بدم میاد. یه جوری میشم وقتی می بینمشون. ماسک ساختگی که ...
15 دی 1393

زندگی سلام!

هو دیشب بارون خوبی بارید و الان که عصر روز بعدشه هوا عین سیزده به در شده. از این جا که من رو مبل نشستم و پاهامو دراز کردم و دارم از لابلای پنجره باز روبروم، بیرونو نگاه می کنم، دورترها، پسر همسایه داره رو پشت بوم کبوتر بازی می کنه و لابد خیلی هم کیف می کنه. نه از کفتر بازی که از رو پشت بوم بودن و نگاه کردن به آسمون و البته دیدن پرواز کبوترای دست آموزش. یه لحظه بهش غبطه خوردم. اینم یه جور زندگیه شاید... نگاهمون رو قشنگ کنیم خیلی چیزا تغییر می کنن. باید خودمو و زندگی رو پیدا کنم. هر چند موفقیت قشنگ باشه هر چند آرزوها تمومی ندارن و رسیدن بهشون آدمو شاد و راضی می کنه ولی اگه زندگی نباشه، لحظاتی که توش بتونی نفس بکشی، شاد باشی و ...
13 دی 1393

کوروش خان

سلام عزیز دل مامان. دیروز شما 17 ماهت تموم شد و یه ماه دیگه هم 1 سال و نیمت تموم میشه. خیلی زود گذشت مامان. نه؟ از این به بعد باید سال ها رو یکی یکی بشمرم و بگم حالا کوروش دو سالش تموم شد حالا سه سالش تموم شد حالا... نمی دونم تا کی زنده باشم عزیزم که سال های عمر قشنگت رو نظاره گر باشم. تا کی می تونم بشمرمشون. دلم می خواد تا هر وقت که بودم و بودی زندگیت پر از آرامش، شادی، سلامتی، خوبی به دیگران و عاقبت به خیری واسه خودت باشه عزیزم...  این روزا طبق معمول جز شیطنت کار دیگه ای نداری. قدت خوب داره بلند میشه. از یک سالگی به این ور هر ماه یک سانتی متر بلند شدی و وزنت هم دقیقا مطابق با جدول بهداشت داره پیش میره.  چند تا عکس خوشگل ازت...
7 دی 1393

خوش به حال کودکی...

پسر قشنگ من، فرشته مامان سلام. عزیزدلم این روزا خیلی شیطون شدی. به قول خودت: ددون عاشق دیدن کلیپ موسیقی سنتی هستی. کیف می کنی و البته باهاش می رقصی. در واقع صبح تا شب مشغول رقصیدنی. اونم مردونه و اساسی. خیلی هم واردی. نمی دونم از کی یاد گرفتی. احتمالا تو عروسی هایی که رفتیم به دیگران دقت کردی. عزیز مامان، شدی دستگاه ضبط و پخش. هر چیزی رو یه بار که می بینی عین همونو انجام میدی. مثلا اون روز عمو امیر یه جعبه میوه دستش گرفته بود و همین طور که یاالله می گفت وارد آشپزخونه خونه مامان شد. بلافاصله پشت سرش رفتی و یه سبد میوه خالی برداشتی و گفتی لالاه و وارد آشپز خونه شدی.. پسر قشنگم روزها با تو و در کنار روشنی حضور تو می گذرن. وجودت به زندگ...
9 آبان 1393

یک سالگی و کشف دنیا

خیلی خوشحالم از اینکه ... تو به دنیا اومدی تو... دنیا فهمید که تو انگار ... نیمه گمشدمی تو... زندگی خیلی خوبه ... چون که خدا تو رو داده... روز تولدم برام ... فرشته شو فرستاده... خدا مهربونی کرد... تو رو سپرد دست خودم... دست تو گرفتم و ... فهمیدم عاشقت شدم...   تولدت مبارک عشق قشنگ زندگی من... نفس و عمر مامان و بابا... تولدت مبارک عزیزم. چقدر خوبه که تو هستی . بدون تو انگار دنیای ما یه چیز بزرگ رو کم داشت. خدایا کمک کن تا قدر این نعمت بزرگتو بدونیم و به خوبی از امانتت نگهداری کنیم. پسر خوشگل من... الان که دارم می نویسم یک سال و یک ماه داری. و من تو این مدت اینقدر گرفتار درسام و کارام بودم که واقعا نرسید...
14 شهريور 1393

گل من در بهار

سلام پسرم. این روزها همه جای شهر بوی اقاقیا میده. مخصوصا فضای سبز دانشگاه رو خیلی دوست دارم. خیلی خوش بو و قشنگ شده. پر از گل. هوا هم که خنک و عالی...           ولی پسرم کارای مامان از همیشه بیشتره. نزدیک به انتهای ترمه و نه تنها امتحانای ترم پیش که ندادیم مونده بلکه تکالیف این ترم هم هست. همه تلاشم اینه که بتونم با تمام مشغله ای که دارم خودمو به کارا و تکالیفم برسونم. فشار زیادی رومه. حتی بابایی هم داره بهم کمک می کنه. بابا واسه پروژه هایی که می خوام انجام بدم نرم افزار طراحی می کنه و دو تایی حسابی مشغولیم. ولی تو پسر ناز من از همیشه شیرین تر و آقا تر شدی. الان که دارم می نویسم تو...
25 ارديبهشت 1393

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

  بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگ‌های سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می‌رسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب ای دل من گرچه در این روزگار جامه رنگین نمی‌‌پوشی به کام ...
16 فروردين 1393